رعیت پروریلغتنامه دهخدارعیت پروری . [ رَ عی ی َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل رعیت پرور. رعایت حال رعیت . (یادداشت مؤلف ). پرداختن به اصلاح امور و تأمین آسایش رعیت و ملت . رعیت نوازی . رجوع به رعیت و رعیت پرور شود.
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع اِ) رَعَث . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعَث به معنی اسمی شود.
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع مص ) اندک گرفتن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع اِ) سپیدی اطراف دوپاره ٔ گوشت که زیر نرمه ٔ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشم رنگین . (مهذب الاسماء). گویند:«زین الهوادج بالرعث الواصف ». (از
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع مص ) یا رَعث . سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعث در معنی مصدری شود.
مرحمت گستریلغتنامه دهخدامرحمت گستری . [ م َ ح َ م َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) شفقت و لطف و عنایتی که عام باشد : الحق عطایائی بود که از کمال رأفت و رعیت پروری و نهایت شفقت و مرحمت گستری به ظهور آمد. (عالم آرا ص 405).
رعیت پرورلغتنامه دهخدارعیت پرور. [ رَ عی ی َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) رعیت پرورنده . که رعایت حال رعیت کند. پادشاهی که به آسایش و رفاه ملت علاقه مند باشد. رعیت نواز. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رعیت و رعیت پروری شود.- سلطان رعیت پرور ؛ پادشاهی که عموم مردمان مملکت خود را
عدل گستریلغتنامه دهخداعدل گستری . [ ع َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگستر. دادگستری : مفخر اول البشر، مهدی آخر زمان وحی بجانش آمده آیت عدل گستری . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 423).اگر عدل گستری در ذات او م
پیاستلغتنامه دهخداپیاست . (اِخ ) نام مؤسس سلسله ای در لهستان . وی در ابتدای کار برزگری ساده در قویاویا بود و بر اثر اقتدارو فضائل نفس هموطنانش وی را بسمت دوکی انتخاب کردندو همانطور که انتظار میبردند میهن خود را بطرف عمران و آبادی سوق داد و در اخلاق و اطوار اولی خود ثابت برقرار ماند، فلاحت و ت
منطبعلغتنامه دهخدامنطبع. [ م ُ طَ ب ِ ] (ع ص ) منقوش شونده . (غیاث ) (آنندراج ). نقش کرده شده . (ناظم الاطباء). || سرشته . سرشته شده . مجبول : تجویف اول از دماغ که قابل است به ذات خویش مر جمله ٔ صورتها را که حواس ظاهر قبول کرده باشند و در ایشان منطبع شده . (چهار مقاله ص
رعیتفرهنگ فارسی عمید۱. قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند؛ عامۀ مردم.۲. جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند.
رعیتلغتنامه دهخدارعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین ). زیردست . (کشاف زمخشری ) (دهار) (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). مردم عامه . مردمان تابع. (یادداشت مؤلف
رعیتفرهنگ فارسی معین(رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عموم مردم . 2 - کسانی که به کِشت و زرع برای یک مالک می پردازند. 3 - بنده ، مردم تحت فرمان پادشاه .
رعیتفرهنگ فارسی عمید۱. قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند؛ عامۀ مردم.۲. جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند.
رعیتلغتنامه دهخدارعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین ). زیردست . (کشاف زمخشری ) (دهار) (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). مردم عامه . مردمان تابع. (یادداشت مؤلف