رغوة الحجامینلغتنامه دهخدارغوة الحجامین . [ رُغ ْ وَ تُل ْ ح َج ْ جا ] (ع اِ مرکب ) سفنج . اسفنج . مرشفة. نشگرد گازران . اسفنج البحر. (یادداشت مؤلف ). اسفنج است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اسفنج شود.
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رَغ ْ وَ] (ع اِ) سنگ بزرگ . || رِغوَة یا رُغوَة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رِغوَة شود.
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رِغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رُغوَة. کفک و سرشیر. (آنندراج ). سرشیر وکفک شیر. ج ، رُغَاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رُغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رِغوَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَغوَة شود. || رغوةالقمر. زهرةالشی ٔ. (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوةالقمر و حجرالقمر شود.
نشکرد گازرانلغتنامه دهخدانشکرد گازران . [ ن َ ک َ دِ زُ ] (ترکیب اضافی ) به معنی اسفنج است که ابر بوده باشد و آن چیزی است مانند نمد کرم خورده و آن را به عربی هرشفة و رغوة الحجامین گویند. (برهان قاطع). ابر مرده . سفنج . اسفنج . (یادداشت مؤلف ).
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رَغ ْ وَ] (ع اِ) سنگ بزرگ . || رِغوَة یا رُغوَة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رِغوَة شود.
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رِغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رُغوَة. کفک و سرشیر. (آنندراج ). سرشیر وکفک شیر. ج ، رُغَاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رُغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رِغوَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَغوَة شود. || رغوةالقمر. زهرةالشی ٔ. (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوةالقمر و حجرالقمر شود.
رغوةدیکشنری عربی به فارسیکف , جوش وخروش , حباب هاي ريز , کف کردن , کف بدهان اوردن , کف صابون , کف يا عرق اسب , صابون زدن , هيجان
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رَغ ْ وَ] (ع اِ) سنگ بزرگ . || رِغوَة یا رُغوَة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رِغوَة شود.
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رِغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رُغوَة. کفک و سرشیر. (آنندراج ). سرشیر وکفک شیر. ج ، رُغَاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رُغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رِغوَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَغوَة شود. || رغوةالقمر. زهرةالشی ٔ. (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوةالقمر و حجرالقمر شود.
رغوةدیکشنری عربی به فارسیکف , جوش وخروش , حباب هاي ريز , کف کردن , کف بدهان اوردن , کف صابون , کف يا عرق اسب , صابون زدن , هيجان