لغتنامه دهخدا
رفس . [ رَ ] (ع مص ) زدن به سینه ٔ کسی . (از اقرب الموارد).مصدر به معنی رفاس . (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). بپا جنبانیدن خفته تا بیدار شود. (المصادر زوزنی ). به پا زدن چیزی را. (غیاث اللغات ). رجوع به رفاس شود. || به رسن رفاس بستن شتر را. (آنن