رفوشلغتنامه دهخدارفوش . [ رُ ] (ع مص ) فراخ گردیدن چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رفوجلغتنامه دهخدارفوج . [ رَ ] (ع اِ) بن شاخه های خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بن شاخهای خرمابن ، لغة ازدیة. (منتهی الارب ).
رفاشلغتنامه دهخدارفاش . [ رَف ْ فا ] (ع ص ) آنکه گندم را با بیل از انبار نزدیک کیال ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رفزلغتنامه دهخدارفز. [ رَ ] (ع مص ) زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). زدن . (آنندراج ). || ما یرفز منه عرق ؛ یعنی بر نمی جهد از آن رگی . (ناظم الاطباء).
رفوشهلغتنامه دهخدارفوشه .[ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) بازی و مسخرگی و ظرافت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). سخر و لاغ . (فرهنگ جهانگیری ). سخر. (شرفنامه ٔ منیری ). تمسخر و لاغ و مسخرگی . (یادداشت مؤلف ). سخره و لاغ . (از شعوری ج 2 ورق
رفوشهلغتنامه دهخدارفوشه .[ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) بازی و مسخرگی و ظرافت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). سخر و لاغ . (فرهنگ جهانگیری ). سخر. (شرفنامه ٔ منیری ). تمسخر و لاغ و مسخرگی . (یادداشت مؤلف ). سخره و لاغ . (از شعوری ج 2 ورق
حرفوشلغتنامه دهخداحرفوش . [ ح َ ] (اِخ ) یوسف . اصلاً لبنانی است و پس از واقعه ٔ 1860 م . به فرانسه رفت و بازگشت و به معلمی دانشکده ٔ آباء یسوعی گمارده شد. او راست : المراسلة التجاریة به عربی و فرانسه چ بیروت 1902 م . المنتخبا