رقایقلغتنامه دهخدارقایق . [ رَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رَقائِق . چیزهای باریک . کنایه از اسرار و رموز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ رقیقة. (ناظم الاطباء). ج ِ رقیقه به معنی نازکها. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رقیقة شود. || نازکیها. (فرهنگ فارسی معین ).
رقاقلغتنامه دهخدارقاق . [ رُق ْ قا ] (ع ص ) تنک و نرم از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رقیق . (اقرب الموارد). رجوع به رقیق شود.
رقاقلغتنامه دهخدارقاق . [ رَ ] (ع اِ)بیابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صحرا. (اقرب الموارد). || زمین هموار و پست که روی آن نرم و زیر آن سخت باشد یا زمین که آب آن فرورفته باشد یا زمین نرم و فراخ . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمین نرم بی ریگ . (مهذب الاسماء). |
رقاقلغتنامه دهخدارقاق . [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رقیق . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به رقیق شود. ج ِ رقیقة. (اقرب الموارد). و ورقه [ ورق الجرجیر ] رقاق فیها تشریف . (تذکره ٔ ابن بیطار). الخفاف و هی الحجارة الرقاق البیض . (الفهرست ابن ندیم ). رجوع به رقیقة شود. || ج ِ رُقاق .
رقاقلغتنامه دهخدارقاق . [ رُ ] (ع اِ) زمین که آب آن فرورفته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی رَقاق (زمینی که ...). (از اقرب الموارد). || نان تنک . یقال : عبدی غلام یخبز الجردق و الرقاق ؛ یعنی گرده و نان تنک . ج ، رِقاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان تنک پهن . (از اقرب الموار
علی قیروانیلغتنامه دهخداعلی قیروانی . [ ع َ ی ِ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن داودمالکی قیروانی . مکنی به ابوالحسن . فقیه بود و در جمادی الاولای 539 هَ . ق . درگذشت . او راست : زهرالحدائق ، که شرح رقائق ابن مبارک است . (از معجم المؤلفین ).