رقطافرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در هر کلمۀ آن یک حرف نقطهدار و یک حرف بینقطه باشد مانند این بیت: جان کند تازه غمزۀ جانان / میسزد جای وی میانۀ جان.۲. فتنه.
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (اِخ ) لقب الهلالیة التی فیها کانت قصة المغیرةبن شعبة لتلون کان فی جلدها.(تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (ع ص ) رَقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات ). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). سیاهی با سپید آمیخته . (دهار). تانیث ارقط: دجاجة رقطاء؛ مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف ). ماکیان پیسه ٔ رنگ برنگ . مار پیسه .
رکوتالغتنامه دهخدارکوتا. [ رَ ] (هزوارش ، ص ) به زبان زند و پازند به معنی هوشیار وصاحب هوش باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (اِخ ) لقب الهلالیة التی فیها کانت قصة المغیرةبن شعبة لتلون کان فی جلدها.(تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (ع ص ) رَقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات ). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). سیاهی با سپید آمیخته . (دهار). تانیث ارقط: دجاجة رقطاء؛ مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف ). ماکیان پیسه ٔ رنگ برنگ . مار پیسه .
ترقیطلغتنامه دهخداترقیط. [ ت َ] (ع مص ) آب پاشیدن بر جامه ، چنانکه نقطه ها از آب بر آن پدید آید. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح بدیع) صاحب نفائس الفنون در فصاحت لفظی آرد:... هفدهم ، ترقیط، و این عبارت است از آنکه کلماتی بیارندکه یک حرف از آن منقوط باشد و یکی عاطل ، و آن کلمات را رقطا خوانند چنا
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (اِخ ) لقب الهلالیة التی فیها کانت قصة المغیرةبن شعبة لتلون کان فی جلدها.(تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رقطاءلغتنامه دهخدارقطاء. [ رَ ] (ع ص ) رَقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات ). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). سیاهی با سپید آمیخته . (دهار). تانیث ارقط: دجاجة رقطاء؛ مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف ). ماکیان پیسه ٔ رنگ برنگ . مار پیسه .