رنجسلغتنامه دهخدارنجس . [ ] (اِخ ) شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی . (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ) .
رنجشلغتنامه دهخدارنجش . [ رَ ج ِ ] (اِمص ) آزردگی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنجیدگی . || اندوه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلتنگی . ملالت . (ناظم الاطباء). ملال .- رنجش آمیز ؛ آمیخته به ملالت و اندوه : رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و بر
رنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیannoyance, displeasure, huff, offense, peeve, pique, quarrel, resentment, ruffle, umbrage, upset
سریرلغتنامه دهخداسریر. [ س َ ] (اِخ ) مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سر خود و دینی و ملتی جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشرق و جنوب و حدود ارمنیه و مغرب وی حدود روم است و شمال وی ناحیت الانست و این ناحیتی با نعمت سخت بسیار است . کوهیست و دشتی و نشست پادش
مسلمانیلغتنامه دهخدامسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص ) سِلم . (دهار) (ترجمان القرآن ). تدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). مسلمان بودن . اسلام . (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت . (السامی ) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست . (حدود العالم ).ای ترک