رنجه ساختنلغتنامه دهخدارنجه ساختن . [ رَ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) رنجه داشتن .رنجه کردن . رنجانیدن . رجوع به ترکیبات مزبور شود.- رنجه ساختن پا ؛ قدم رنجه کردن . (آنندراج ). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود :</sp
رنجهلغتنامه دهخدارنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگی
رنجهفرهنگ فارسی عمیدآزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.⟨ رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).⟨ رنجه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] رنجه گشتن؛ رنجه گردیدن؛ رنجیده شدن؛ آزرده شدن.⟨ ر
آزردنفرهنگ فارسی عمید۱. آزار دادن؛ آزرده کردن؛ رنجاندن؛ رنجه ساختن: ◻︎ مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر «آزردهای» (فردوسی: ۷/۴۴۶ حاشیه).۲. (مصدر لازم) رنجه شدن؛ دلتنگ شدن؛ رنجیدن.
رنجه کردنلغتنامه دهخدارنجه کردن . [ رَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزردن . آزرده ساختن . اذیت کردن . به تعب واداشتن . رنجه داشتن . رنجانیدن . رجوع به رنجه داشتن و رنجانیدن شود : که باید که رنجه کنی پای خویش نمایی مرا سرو بالای خوی
رنجهفرهنگ فارسی عمیدآزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.⟨ رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).⟨ رنجه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] رنجه گشتن؛ رنجه گردیدن؛ رنجیده شدن؛ آزرده شدن.⟨ ر
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاواة. مشن . امداش . تمزیج . ر
رنجهلغتنامه دهخدارنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگی
رنجهفرهنگ فارسی عمیدآزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.⟨ رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).⟨ رنجه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] رنجه گشتن؛ رنجه گردیدن؛ رنجیده شدن؛ آزرده شدن.⟨ ر
رنجهلغتنامه دهخدارنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگی
سرنجهلغتنامه دهخداسرنجه . [ س ِ رِ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 212 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرنجهلغتنامه دهخداسرنجه . [ س ِ رِ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. دارای 393 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرنجهلغتنامه دهخداسرنجه . [ س ِ رِ ج ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه . ساکنین از طایفه ٔ ابوالوفائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
لاغرنجهلغتنامه دهخدالاغرنجه . [ غ َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام دهی نزدیک شهر سان ایلد فونسو قریب شقوبیه ٔ اسپانیا. (حلل السندسیة ج 1 ص 362).