رنجیدهلغتنامه دهخدارنجیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنج دیده . محنت و مشقت کشیده . تعب و سختی آزموده . رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده . (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل . مکدر : رنجیده نگه کر
پرنجیدهلغتنامه دهخداپرنجیده . [ ] (ص ) مخالف و خودرای باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً مصحف پرمخیده باشد.
رنجیدهلغتنامه دهخدارنجیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنج دیده . محنت و مشقت کشیده . تعب و سختی آزموده . رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده . (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل . مکدر : رنجیده نگه کر
درترنجیدهلغتنامه دهخدادرترنجیده . [ دَ ت ُ رُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترنجیده . چین و شکن بهم رسانیده . درهم کشیده . کُنبُث . مُکلَهِزّ: کَلاثب ، کَلثَب ؛ درترنجیده ٔ ترش روی بخیل . اکتزاز، اکلئزاز، اکلنداد، تکردس ، تکنبث ؛ درترنجیده شدن . انکلات ؛ درترنجیده گردیدن
رنجیدهلغتنامه دهخدارنجیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنج دیده . محنت و مشقت کشیده . تعب و سختی آزموده . رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده . (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل . مکدر : رنجیده نگه کر
پرنجیدهلغتنامه دهخداپرنجیده . [ ] (ص ) مخالف و خودرای باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً مصحف پرمخیده باشد.
ترنجیدهلغتنامه دهخداترنجیده . [ ت ُ / ت َ رُ / رَ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از ترنجیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج