رهزنلغتنامه دهخدارهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .ق
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به ره
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به ره
راه زنلغتنامه دهخداراه زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رهزن . قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سارق . (یادداشت مؤلف ). قاطعالطریق . (دهار
گره برفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکیسهبر؛ جیببر: ◻︎ توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهیکیسه را از گرهبر چه باک (امیرخسرو: مجمعالفرس: گرهبر).