رهنوردلغتنامه دهخدارهنورد. [ رَ ن َ وَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب )هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). || قاصد. (آنندراج ). || اسب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از اسب . (انجمن آرا) : رسول شاه و دستور برادرهم
رهنوردیدیکشنری فارسی به انگلیسیhike, journey, outing, perambulation, tramp, travel, walk, walkabout, walking
travellerدیکشنری انگلیسی به فارسیمسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پی سپار، سالک، سایر، عابر، غریب
travelerدیکشنری انگلیسی به فارسیمسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پی سپار، سالک، سایر، عابر، غریب
رهنوردیدیکشنری فارسی به انگلیسیhike, journey, outing, perambulation, tramp, travel, walk, walkabout, walking