رهگذر کردنلغتنامه دهخدارهگذر کردن . [ رَ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . (یادداشت مؤلف ). عبور کردن . گذشتن : هر آن کس که دانش نیابی برش مکن رهگذرتا زیی بر درش . فردوسی .تو گفتی روی خاقانی است آن طشت که خون دیده بر وی رهگذر کر
رهگذرلغتنامه دهخدارهگذر. [ رَ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || عابر. کسی که از جایی گذرد. آنکه از جایی عبور کند. (یادداشت مؤلف ). گذرنده ٔ راه . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : گیتی سرای رهگذران است ای پسرزین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
رهگذرلغتنامه دهخدارهگذر. [ رَ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || عابر. کسی که از جایی گذرد. آنکه از جایی عبور کند. (یادداشت مؤلف ). گذرنده ٔ راه . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : گیتی سرای رهگذران است ای پسرزین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
رهگذرلغتنامه دهخدارهگذر. [ رَ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || عابر. کسی که از جایی گذرد. آنکه از جایی عبور کند. (یادداشت مؤلف ). گذرنده ٔ راه . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : گیتی سرای رهگذران است ای پسرزین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.