رهگرایلغتنامه دهخدارهگرای . [ رَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) رهگرا. راهگرا. راهگرای . راهرو. عازم . (یادداشت مؤلف ) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به راه
راهگرایلغتنامه دهخداراهگرای .[ گ ِ ] (نف مرکب ) راه گراینده . راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی ). راهسنج . (بهار عجم ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد.که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود.
راهگرالغتنامه دهخداراهگرا. [ گ ِ ] (نف مرکب ) راهگرای . راهرو. عازم . روان .- راهگرا گردیدن ؛ عازم شدن . روان شدن . روانه گشتن : از لنگرها برآمده بعزم تسخیر قلعه ... بسمت دروازه راهگرا گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به راهگرای شود.
رهرولغتنامه دهخدارهرو. [ رَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) راه رونده .سالک و مسافر. (ناظم الاطباء) (مجموعه ٔ مترادفات ص 331) (آنندراج ). راهرو. (یادداشت مؤلف ) : ازین بسان ستاره به روز پنهانیم ز چشم خل
رهرویلغتنامه دهخدارهروی . [ رَ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) سیر و حرکت و راه رفتن : بازماندن ز راه روی نداشت ره نه و رهروی فرونگذاشت . نظامی .رهروی در گرفت و راه نوشت سوی شهر آمد از کرانه ٔ دشت .
رهگرایلغتنامه دهخدارهگرای . [ رَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) رهگرا. راهگرا. راهگرای . راهرو. عازم . (یادداشت مؤلف ) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به راه
رهگرایلغتنامه دهخدارهگرای . [ رَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) رهگرا. راهگرا. راهگرای . راهرو. عازم . (یادداشت مؤلف ) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به راه