رواج کارلغتنامه دهخدارواج کار. [ رَ ] (ص مرکب ) رایج و روان درداد و ستد و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَ ] (ع مص ) روا شدن . (دهار). روایی یافتن . (منتهی الارب ). راج الامر رواجاً؛ اسرع . رَوج . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ). || روایی متاع . (منتهی الارب ). نَفاق . (از اقرب الموارد). روایی متاع و کالا. (از ناظم الاطباء). تیزی بازار. گرمی و رونق بازار. صاحب آ
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَوْ وا ] (ع ص ) آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آب نرسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ٔ ازدحام به آب نرسد. (ناظم الاطباء).
روازلغتنامه دهخدارواز. [ رَ ] (اِ) بمعنی روار است که خدمتکار زندانیان باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
رواشلغتنامه دهخدارواش . [ رَ ] (اِ) رواج . (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو ارباب صنعت که ماهر شوندهمی بایدش کار خود را رواش .؟ (از شعوری ).
روایشلغتنامه دهخداروایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت . (از اشتینگاس ).
بروبرولغتنامه دهخدابروبرو. [ ب ُ رَ / رُو ب ُ رَ / رُو ] (اِمص مرکب ) کلماتی که پیشاپیش بزرگان گاه عبور از کوی و برزن گفتندی . (یادداشت دهخدا). بردابرد. برد. || رواج کار و رونق بازار. (فرهنگ لغات عامیانه ). - <span class="h
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک ُ ] (حامص ) عمل کشتن . حاصل مصدر از کشتن است ولی همواره بصورت ترکیبی بکار می رود. (یادداشت مؤلف ).- آدم کشی ؛ قتل نفس . کشتن انسان .- || خونریزی . جنگ . جدال .- برادرکشی ؛ عمل کشتن برادر.- || همنوع ک
سرسبزلغتنامه دهخداسرسبز. [ س َ س َ ] (ص مرکب ) تر و تازگی عیش . (برهان ) (آنندراج ). || خوش و خرم . (غیاث ) : خانه سرسبزتر ز سایه ٔ سروباده گلرنگ تر زخون تذرو. نظامی .اگر شد سهی سرو شاه اخستان تو سرسبز بادی در این گلستان . <
باقلانیلغتنامه دهخداباقلانی . [ ق ِ ] (اِخ ) ابوبکر الطیب . استاد علمای زمان خود بود معاصر قادر خلیفه و سلطان محمود غزنوی . از رسول (ص ) مرویست که در دین اسلام بهر صد سال عالمی خیزدکه وجود او سبب رواج کار دین و اسلام باشد و اهل جهان را استاد و راهنما باشد و علمای حدیث در سده ٔ اول عمر عبدالعزیز
سابق الدینلغتنامه دهخداسابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (امیر سپهسالار ... علی سهل ) از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعه ٔ بم و مردی داهی و شجاع و کاردان و مدبر و از برکشیدگان بهرام شاه بن طغرل شاه (565 - <span class="hl" dir="
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَ ] (ع مص ) روا شدن . (دهار). روایی یافتن . (منتهی الارب ). راج الامر رواجاً؛ اسرع . رَوج . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ). || روایی متاع . (منتهی الارب ). نَفاق . (از اقرب الموارد). روایی متاع و کالا. (از ناظم الاطباء). تیزی بازار. گرمی و رونق بازار. صاحب آ
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَوْ وا ] (ع ص ) آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آب نرسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ٔ ازدحام به آب نرسد. (ناظم الاطباء).
رواجفرهنگ فارسی عمید۱. روا شدن؛ روایی یافتن؛ روان بودن.۲. در جریان دادوستد بودن پول و کالا.۳. (صفت) روا؛ روان.
خرواجلغتنامه دهخداخرواج . [ خ َرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 16هزارگزی جنوب قاین ، سر راه شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند. کوهستانی ، معتدل . آب از قنات . محصول آن غلات ، زعفران . شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس با
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَ ] (ع مص ) روا شدن . (دهار). روایی یافتن . (منتهی الارب ). راج الامر رواجاً؛ اسرع . رَوج . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ). || روایی متاع . (منتهی الارب ). نَفاق . (از اقرب الموارد). روایی متاع و کالا. (از ناظم الاطباء). تیزی بازار. گرمی و رونق بازار. صاحب آ
رواجلغتنامه دهخدارواج . [ رَوْ وا ] (ع ص ) آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آب نرسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ٔ ازدحام به آب نرسد. (ناظم الاطباء).
اندرواجلغتنامه دهخدااندرواج . [ اَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اندروا. (هفت قلزم ). رجوع به اندروا و اندرواژ و اندروای شود.
رواجفرهنگ فارسی عمید۱. روا شدن؛ روایی یافتن؛ روان بودن.۲. در جریان دادوستد بودن پول و کالا.۳. (صفت) روا؛ روان.