روبراهلغتنامه دهخداروبراه . [ ب ِ ] (ص مرکب ) عازم حرکت و سفر. (فرهنگ نظام ). رجوع به روبراه شدن و روبراه کردن شود. || آماده . (آنندراج ). آماده و مهیا و حاضر برای کار. || مرتب و منظم و آراسته . (ناظم الاطباء). || شخص مطیع امین مشغول به کار خود. (از فرهنگ نظام ). || برگشته از رفتار نادرست و خلا
روبراه شدنلغتنامه دهخداروبراه شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده و متوجه سفر شدن . (آنندراج ). آغاز سفر و حرکت کردن . || راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار. || بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف . از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن .
روبراه کردنلغتنامه دهخداروبراه کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده و مهیا کردن . حاضرکردن . || اصلاح کردن . (ناظم الاطباء). درست کردن و سر و سامان دادن . به اسلوب صحیح بازآوردن .
روبراه شدنلغتنامه دهخداروبراه شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده و متوجه سفر شدن . (آنندراج ). آغاز سفر و حرکت کردن . || راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار. || بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف . از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن .
روبراه کردنلغتنامه دهخداروبراه کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده و مهیا کردن . حاضرکردن . || اصلاح کردن . (ناظم الاطباء). درست کردن و سر و سامان دادن . به اسلوب صحیح بازآوردن .
servicedدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمات، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن
روبراه شدنلغتنامه دهخداروبراه شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده و متوجه سفر شدن . (آنندراج ). آغاز سفر و حرکت کردن . || راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار. || بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف . از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن .
روبراه کردنلغتنامه دهخداروبراه کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده و مهیا کردن . حاضرکردن . || اصلاح کردن . (ناظم الاطباء). درست کردن و سر و سامان دادن . به اسلوب صحیح بازآوردن .