روحنتلغتنامه دهخداروحنت . [ رَ ح َ ن َ ] (ع مص )خوش شدن . (لطائف اللغات ). خوبی و خرمی : غیر چستی و کشی و روحنت حق مرا او را داده بد نادرصفت . مولوی (مثنوی ).رجوع به روحنة شود.
روحانیتلغتنامه دهخداروحانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی روحانی و معنوی بودن است . تقدس و پاکی و پارسایی .(از ناظم الاطباء). رجوع به روحانی و روحانیة شود.- جامعه ٔ روحانیت ؛ گروه پیشوایان دینی . روحانیان اسلام .
روحانیتفرهنگ فارسی عمید۱. جنبۀ معنوی و روحانی داشتن؛ روحانی بودن.۲. تقدس؛ پاکی.۳. (اسم) [مجاز] مجموعۀ روحانیان و عالمان دینی: روحانیت شیعه.۴. (صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] معنوی؛ روحانی.
روحانیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب م] روحانیت، روحانیون عالم، روحانی، ملا، آخوند، آقا، شیخ، سید، مفتی، خلیفه، طلبه، امام، امام جماعت، مجتهد، مرجعتقلید، مقتدا حجتالاسلام والمسلمین، آیتالله، آیتاللهالعظما، ثقةالاسلام عمامهای اولیای مسجد، خادم مسجد، خدام دوستداران اهلبیت علما، فقها، مرجعیت، خلفا عنوان مذهبی
روحنةلغتنامه دهخداروحنة. [ رَ ح َ ن َ ] (ع مص ) جان بخشیدن . تقدس و روح دادن به چیزی . بحالت روحانی درآوردن . (از دزی ج 1). و رجوع به روحنت شود.
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی کش . تندرستی .خوشی . گشی هم آمده است . (برهان ). خوبی : که افزونی از دوست بستایدش بلندی و کشی بیفزایدش . فردوسی .نکوئی سپاه است و شاهش تویی کشی آسمان است و ماهش تویی . <p