روزگونلغتنامه دهخداروزگون . (ص مرکب ) روشن مانند روز. (ناظم الاطباء) : بر دختر آمد پر از خنده لب گشاده رخ روزگون زیرشب .فردوسی .
روزگونفرهنگ فارسی عمیدسفید و روشن مانند روز؛ مانند روز: ◻︎ بر دختر آمد پر از خنده لب / گشاده رخ روزگون زیر شب (فردوسی: ۱/۲۱۹).
پیروزگونلغتنامه دهخداپیروزگون . (ص مرکب ) پیروزه گون .چون فیروزه . برنگ فیروزه . بسان فیروزه : بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم . ناصرخسرو.تو پنداری که نسرین و گل زردبباریده است بر پیروزگون
روزنلغتنامه دهخداروزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شع
گونلغتنامه دهخداگون . (اِ) رنگ و لون ، چه گلگون ، گلرنگ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را گون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ .<br
پرلغتنامه دهخداپر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و خالی و بیکار <span class=
پیروزگونلغتنامه دهخداپیروزگون . (ص مرکب ) پیروزه گون .چون فیروزه . برنگ فیروزه . بسان فیروزه : بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم . ناصرخسرو.تو پنداری که نسرین و گل زردبباریده است بر پیروزگون