روزی خوردنلغتنامه دهخداروزی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است : نه شرطست وقتی که روزی خورندکه نام خداوند روزی برند. سعدی (بوستان ).چنان پهن خوان کرم گسترد<
پیروزیلغتنامه دهخداپیروزی . (اِخ ) نام شاعری . و در ترجمان البلاغه ٔ محمودبن عمر راذویانی از او این بیت آمده است : مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری .و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست . علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل ا
روزیلغتنامه دهخداروزی . (اِخ ) دهی از بخش ورزقان شهرستان اهر با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول : غلات و سردرختی و سیب زمینی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
پرویزیلغتنامه دهخداپرویزی . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به پرویز (خسرو دوم ) پادشاه ساسانی ، و شاید از اولاد وی . و بدین نسبت مشهور است : عبداﷲ احمدبن محمدبن الفضل البرویزی السرخسی . وی ساکن مرو بود و مولدش به سرخس ... (سمعانی ).
قسمت خوردنلغتنامه دهخداقسمت خوردن . [ ق ِم َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه ٔ زندگی است . روزی خوردن : چنان پهن خوان ِ کَرَم گستردکه سیمرغ در قاف قسمت خورد. سعدی (بوستان چ یوسفی بی
رستی خوردنلغتنامه دهخدارستی خوردن . [ رُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن . نان خوردن . روزی خوردن . خوردن رزق و غذا : رستی خورم ز خوانچه ٔ زرین آسمان وآوازه ٔ صلا به مسیحا برآورم . خاقانی .شو خوان
روزیلغتنامه دهخداروزی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) از: روز+ی (نسبت )، پهلوی رچیک ، ارمنی رچیک ، دزفولی روزیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوراک روزانه . (فرهنگ فارسی معین ). خوراک هرروزه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه روز بروز بکسی داده شودو قسمت او گردد. (
خوردنلغتنامه دهخداخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینی
روزیلغتنامه دهخداروزی . (اِخ ) دهی از بخش ورزقان شهرستان اهر با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول : غلات و سردرختی و سیب زمینی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
روزیلغتنامه دهخداروزی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) از: روز+ی (نسبت )، پهلوی رچیک ، ارمنی رچیک ، دزفولی روزیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوراک روزانه . (فرهنگ فارسی معین ). خوراک هرروزه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه روز بروز بکسی داده شودو قسمت او گردد. (
دقایقی مروزیلغتنامه دهخدادقایقی مروزی . [ دَ ی ِ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن علی . عالم و واعظ و شاعر اواخر قرن ششم هجری . وی تا پایان قرن مذکور زنده بود و هم اوست که سندبادنامه را به نثری مصنوع و مزین تحریر کرده ، که ظاهراًهمان بختیارنامه یا قصه ٔ ده وزیر منسوب به اوست . (از فرهنگ فارسی م
دل افروزیلغتنامه دهخدادل افروزی . [ دِ اَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل افروز. دلفروزی . || دل افروختگی . افروختگی دل . شادمانی . خوشی . روشن دلی : نیاید پدیدار پیروزیی درخشیدنی یا دل افروزیی . فردوسی .به پیروزی و بهروزی همی زی با دل
دلفروزیلغتنامه دهخدادلفروزی . [ دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) دل افروزی . حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی : می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی . نظامی .چو در دولتش دلفروزی نبودز کار تو جز خاک روزی نبود. <p class="au
دوروزیلغتنامه دهخدادوروزی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوروزه . منسوب به دوروز. || کنایه است از صحت و تندرستی . (آنندراج ) (از لغت شوشتر) (جهانگیری ) (برهان ) : همی خواهم از داور کردگاردوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی .دوروزی و درستی مرترا باد<b