مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروا
خانقاهلغتنامه دهخداخانقاه . [ ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) مکان بودن مشایخ و درویشان . معرب «خانگاه » و مرکب از «خانه » و «گاه » است . نظیر: «منزلگاه » و «مجلس گاه » فارسیان بسکو
شب و روزلغتنامه دهخداشب و روز. [ ش َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شبانه روز. بیست و چهار ساعت . لیل و نهار. اءَصرمان . (منتهی الارب ). جدیدان . (دهار). طَریدان . (منتهی الارب ). عَ
ذوالقدرلغتنامه دهخداذوالقدر. [ ذُل ْ ق َ دَ] (اِخ ) یعقوب خان . از امراء عصر شاه عباس ، که در سال 999 هَ . ق . دم از خودسری و نافرمانی میزد، و در یکی از قلاع فارس متحصن شده بود در
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) ملک سعید محمد نجای از حکمرانان قزوین بود. و هلاکو و پسرش و جمعی از امرای مغول پس از فتح قلاع ملاحده به قزوین آمدند و هجد