مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود العالم ). مردمانی اند از طبع م
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قاسانی لغوی . مکنی به ابوالعباس .و معروف بلوه یا ابن لوه . یاقوت گوید: آگاهی من به حال وی تنها همان است که ابوالحسین احمدبن فارس
سؤاللغتنامه دهخداسؤال . [ س ُ آ ] (ع مص ) درخواست . (ناظم الاطباء). خواستن . (غیاث ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خواهندگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || پرسش . پرسیدن . || پرسش .
مطلبلغتنامه دهخدامطلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه محتاج پرسش و سؤال می گرداند. || آنکه می بخشد هر چیز درخواست شده را. (ناظم الاطباء). || کلأمطلب ؛ گیاه دور. (منتهی الارب ) (ناظم
اروزلغتنامه دهخدااروز. [ اُ ] (ع مص ) منقبض شدن ، چنانکه بخیلی با سؤال عطا. خود را درهم کشیدن . گرفته شدن ببخل . با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فاهم شدن . (زوزنی ). || مجتم