روستانشینلغتنامه دهخداروستانشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در روستا می نشیند. دهقان . تخته قاپو. (یادداشت مؤلف ).
تخته قاپولغتنامه دهخداتخته قاپو. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دهقان . که در خانه زندگی کند. شهری . روستایی . روستانشین . حضری . قراری . شهرنشین . ساکن حضر. ساکن شهر. شهرباش . مَدَری ، مقابل بدوی و بادی و بادیه نشین .
صحرانشینلغتنامه دهخداصحرانشین . [ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) مقابل روستانشین . بادیه نشین . چادرنشین .تازی . وبر. بادی : مهره نگر گو مباش افعی مردم گزای نافه طلب گو مباش آهوی صحرانشین . خاقانی .کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گ
زربونلغتنامه دهخدازربون . [ زُ / زَ ] (ع اِ) پاپوش . لغتی است مغربی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). نوعی ازپاپوش و کفش . (ناظم الاطباء). ج ، زَرابین ، نوعی کفش ... چنانکه در قسطنطنیه به کفش غلامان شهرت داشت ... زیرا که خدمتگزاران اینگونه کفش را به پای می کر
نشینلغتنامه دهخدانشین . [ ن ِ ] (نف ) اسم فاعل مرخم است از نشستن . نشیننده . آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح : 1 - به معنی نشیننده در کلمات : اجاره نشین . اعتکاف