روسنگلغتنامه دهخداروسنگ . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش بجستان شهرستان گناباد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ارزن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
روشنیلغتنامه دهخداروشنی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص ) روشنایی . مرادف تاب و فروغ و ضیاست . (از آنندراج ). تاب و روشنایی و تابناکی . (ناظم الاطباء). ضیاء. سناء. (ترجمان القرآن ). فروغ . فروز. نور. پرتو. شِرق . شَرق . بهر. ضوء. ضیا. ضیاء. سنا. (یادداشت مؤلف ). مقا
روشنگرلغتنامه دهخداروشنگر. [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). زداینده . آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال . جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل . آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای . (یادداشت م
روشنگریلغتنامه دهخداروشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
روشنگرفرهنگ فارسی عمید۱. روشنکننده؛ برافروزنده.۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).
روشنگرلغتنامه دهخداروشنگر. [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). زداینده . آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال . جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل . آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای . (یادداشت م
روشنگریلغتنامه دهخداروشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
روشنگرفرهنگ فارسی عمید۱. روشنکننده؛ برافروزنده.۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).