روشن شدنلغتنامه دهخداروشن شدن . [رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تابان گشتن . درخشان شدن . مقابل تاریک شدن . (یادداشت مؤلف ) : که روشن شدی زو شب تیره چهرچو ناهید رخشان بدی بر سپهر
چشم روشن شدنلغتنامه دهخداچشم روشن شدن . [ چ َ / چ ِ رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )شاد شدن و خرسند و خشنود شدن و مسرور گشتن . (ناظم الاطباء). || کنایه از کسب دیدار مسافر تازه واردی یا
خانه روشن شدنلغتنامه دهخداخانه روشن شدن . [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بهتر نموده شدن مریض محتضر. مطاوعه خانه روشن کردن . (آنندراج ).