رویینه سملغتنامه دهخدارویینه سم . [ ن َ / ن ِ س ُ ] (ص مرکب ) رویین سم . قوی سم . اسب ومرکبی که دارای پای و سم نیرومند باشد : برانگیخت پس رخش رویینه سم برآمد خروشیدن گاودم . فردوسی .نشست از بر ابلق مشک
رونهلغتنامه دهخدارونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف بدانجا منسوب است . رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و ماده ٔ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود.<br
رونةلغتنامه دهخدارونة. [ ن َ ] (ع اِ) معظم چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سرگین . (دهار).
روینهلغتنامه دهخداروینه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ) فوه . روین . (زمخشری ). روناس . رجوع به روین و روناس شود.
روینهلغتنامه دهخداروینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) رویینه . هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود. || حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند. || رنگ سرخ . (ناظم الاطباء).
رویینهلغتنامه دهخدارویینه . [ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ) هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین . (فرهنگ فارسی معین ). از روی ، چنانکه رویینه خم و غیره . (از یادداشت مؤلف ) : ز رویینه آلت به خروارهاز سیمینه چندان که ان
رویین سملغتنامه دهخدارویین سم . [ س ُ ] (ص مرکب ) رویینه سم . که سم چون روی دارد محکم و سخت . || (اِ مرکب ) اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 37). رجوع به رویینه سم و اسب شود.
تندرلغتنامه دهخداتندر.[ ت ُ دَ / دُ ] (اِ) رعد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از معیار جمالی ). بمعنی غرنده باشد عموماً و رعد را گویند
گاودملغتنامه دهخداگاودم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه بشکل دُم ِ گاو باشد : سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولادسم . فردوسی [ در وصف رخش رستم ]. || نفیر. که برادر کوچک کرنا است و بعضی گویند کرنا است و به عربی بوق خو
رویینهلغتنامه دهخدارویینه . [ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ) هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین . (فرهنگ فارسی معین ). از روی ، چنانکه رویینه خم و غیره . (از یادداشت مؤلف ) : ز رویینه آلت به خروارهاز سیمینه چندان که ان
رویینهلغتنامه دهخدارویینه . [ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ) هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین . (فرهنگ فارسی معین ). از روی ، چنانکه رویینه خم و غیره . (از یادداشت مؤلف ) : ز رویینه آلت به خروارهاز سیمینه چندان که ان