روی برتافتنلغتنامه دهخداروی برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی برگردانیدن . اعراض کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت . نظامی .دریغ است ا
رو برتافتنلغتنامه دهخدارو برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . رو برگرداندن . اعراض کردن . پشت کردن . و رجوع به روی برتافتن و رو برگرداندن شود.
روی درکشیدنلغتنامه دهخداروی درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . مختفی گشتن . روی برتافتن . (یادداشت مؤلف ) : رسول گفت یا فاطمه ... این نه آن کس است که روی از وی درکشن
برتافتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیچیدن، تابدادن ۲. برگردانیدن، رو گردانیدن ۳. سرپیچیدن، اعراض کردن، روی برتافتن ۴. تمکین ن کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن ۵. تاب آوردن، تحمل
سر برافشاندنلغتنامه دهخداسر برافشاندن . [ س َ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب )روی برتافتن . اعراض کردن . اطاعت نکردن : همه حدیث شما تیغ بود و گردن مانه گردنیم که ازحکم سر برافشاندیم .خاقانی .
برتافتنلغتنامه دهخدابرتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچیدن و برگردانیدن . (ناظم الاطباء). برگرداندن .تاکردن . کج کردن . پیچاندن . خماندن . خمانیدن . بسوی دیگر کژ کردن . (یادداشت م