رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) فلزی از مس به قلع آمیخته که به تازی صفر و شبه خوانند چه در رنگ شبیه به طلا است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
برکشیدنلغتنامه دهخدابرکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . استخراج کردن . برآوردن . بیرون کردن . بالا کشیدن . بیرون آوردن . (ناظم الاطباء). خارج ساختن . (یادداشت م
سیمابیلغتنامه دهخداسیمابی . (ص نسبی ) به رنگ سیماب . نقره گون : طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند. خاقانی .چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. (سند
رده برکشیدنلغتنامه دهخدارده برکشیدن . [ رَ دَ / دِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رده کشیدن . صف کشیدن . صف برکشیدن : رده برکشید از دو رویه سپاه به سر بر نهاده از آهن کلاه . فردوسی .رده
رویینلغتنامه دهخدارویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار