روی تافتنلغتنامه دهخداروی تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب )روی تابیدن . اعراض کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). روی گردان شدن . روی گردانیدن . (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک بی
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) فلزی از مس به قلع آمیخته که به تازی صفر و شبه خوانند چه در رنگ شبیه به طلا است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی
روی تابیدنلغتنامه دهخداروی تابیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) روی تافتن . اعراض . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به رو تافتن و روی تافتن شود.
رخ تافتنلغتنامه دهخدارخ تافتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) روی تافتن . روی برتافتن . روی برگرداندن . اعراض کردن : گرفته پای تختش را فلک رخ نتابدجاودانه بخت از او رخ . قطران تبریزی (از جه
تافتنلغتنامه دهخداتافتن . [ ت َ ] (مص ) گردانیدن و پیچیدن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). برگردانیدن و پیچیدن . (ناظم الاطباء). گردانیدن . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || کج
رخ گردانیدنلغتنامه دهخدارخ گردانیدن . [ رُگ َ دَ ] (مص مرکب ) روی گردانیدن . روگردان شدن . رو گرداندن . پشت کردن . رخ تافتن . روی تافتن : چون دلارام می زند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیم
پشت کردنلغتنامه دهخداپشت کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ادبار (مقابل رو آوردن ، اقبال ). استدبار. روی برگردانیدن . روی تافتن . رو برتافتن . رو تابیدن . تَولی . || گریختن (از جنگ د