بر روی کسی جام کشیدنلغتنامه دهخدابر روی کسی جام کشیدن . [ ب َ ی ِ ک َ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب ) بر روی کسی شراب خوردن . بیاد کسی شراب خوردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). نوشیدن بیاد کسی .
بر روی کسی نماز یا کالا زدنلغتنامه دهخدابر روی کسی نماز یا کالا زدن . [ ب َ ی ِ ک َ ن َ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از رد کردن و بازگردانیدن آنرا : رها کن جنس هستی را و ترک خودفروشی کن که دربازار
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن
شبهلغتنامه دهخداشبه . [ ش َ ب َ / ب ِ ] (اِ) شوه . شبق . معربش سبج . سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت میشود یکی آن است که از دشت قبچاق آورند
رولغتنامه دهخدارو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است .
پیسهلغتنامه دهخداپیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. (برهان ). پیستک . (پهلوی ). دورنگ . ابلق . (بر
رخلغتنامه دهخدارخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبه