رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
بالا گرفتنلغتنامه دهخدابالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد
بل گرفتنفرهنگ انتشارات معین(بُ. گِ رِ تَ) (مص م .) (عا.) 1 - چیزی را از روی هوا گرفتن . 2 - مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن .
رو گرفتنلغتنامه دهخدارو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )حجاب داشتن (زنان مسلمه ). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان . در حجاب بودن . پوشیدن زن چهره را از مردان نا