بهر و رولغتنامه دهخدابهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
پیاده رولغتنامه دهخداپیاده رو. [ دَ / دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) قسمتی از دو طرف راه یا خیابان یا کوچه که گذرگاه پیادگان فقط می باشد. مقابل سواره رو، بمعنی قسمت میانی رهگذر یا خیابان
مروضلغتنامه دهخدامروض . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویض . رجوع به ترویض و مَروض شود.ریاضت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آمو
وجهلغتنامه دهخداوجه . [ وَج ْه ْ ] (ع اِ) رو و چهره . (غیاث اللغات ). روی و چهره . روی و صورت و هیأت و پیکر و سیما و دیدار و شکل و نمایش . (ناظم الاطباء). روی مردم و هرچیزی .
راه زنلغتنامه دهخداراه زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رهزن . قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سارق . (یادداشت مؤلف ). قاطعالطریق . (دهار
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرز