نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رُنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنک رنگ
لغتنامه دهخدا
تنک رنگ . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف . مقابل تیره رنگ : تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجاده ٔ گلرنگ بماند گل نار. فرخی .رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
پیروزه رنگ
لغتنامه دهخدا
پیروزه رنگ . [ زَ / زِ رَ ] (ص مرکب ) برنگ پیروزه . پیروزه فام . دارای لون فیروزه ای . کبود. فیروزجی : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .درو جرم گردون چو در قعر قلزم یکی دیگ پیروزه رنگ مدور. خاقانی .بسیچنده در آب ...
-
تیره رنگ
لغتنامه دهخدا
تیره رنگ . [ رَ / رِ رَ ] (ص مرکب ) سیاهرنگ و کدررنگ . (ناظم الاطباء). اکهب . اکدر. (تاج المصادر بیهقی ). تیره گون : که این مرده ری ببر و خفتان جنگ بینداز و این مغفر تیره رنگ . فردوسی .فرستاد از آن آهن تیره رنگ یکی آینه کرده روشن ز زنگ . فردوسی .زمین...
-
چرمه رنگ
لغتنامه دهخدا
چرمه رنگ . [ چ َم َ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) خشینه . رجوع به خشینه شود.
-
جام رنگ
لغتنامه دهخدا
جام رنگ . [ رَ ] (ص مرکب )همرنگ با جام . همانند جام . صافی . روشن : بود فلک جام رنگ و جام فلک سان روز ندانم که از کدام برآمد. خاقانی .رجوع به جام شود.
-
آتش رنگ
لغتنامه دهخدا
آتش رنگ . [ ت َ رَ ] (ص مرکب ) سخت سرخ : هست یکدانه لعل آتش رنگ بهتراز صدهزار خرمن سنگ . مکتبی .- آب آتش رنگ ؛ مجازاً، شراب : برحذر باش زآب آتش رنگ که تفش اژدها است ، تاب نهنگ .اوحدی .
-
الماس رنگ
لغتنامه دهخدا
الماس رنگ . [ اَ رَ ] (ص مرکب ) آنچه رنگ آن ، رنگ الماس باشد. || از صفتهای تیغ است . (آنندراج ) : بچندین سر تیغ الماس رنگ نسفتند جو سنگی از خاره سنگ . نظامی .یکی خشت پولاد الماس رنگ .نظامی .
-
پلنگ رنگ
لغتنامه دهخدا
پلنگ رنگ . [ پ َ ل َ رَ ] (ص مرکب ) انمر. برنگ و گونه ٔ پلنگ : نمر؛ پلنگ رنگ شدن . (منتهی الارب ). || اسبی که رنگ پلنگ داشته باشد. (آنندراج ).
-
پیل رنگ
لغتنامه دهخدا
پیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی چون رنگ فیل . فیلی . به لون فیل .
-
گچ رنگ
لغتنامه دهخدا
گچ رنگ . [ گ َ رَ ] (اِ مرکب ) سنگ سلیمانی . مغنیسا.
-
موم رنگ
لغتنامه دهخدا
موم رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ موم زرد. || موم گون . مانند موم نرم : نگه گرد جوشن گذاری خدنگ که آهن شدی پیش او موم رنگ .فردوسی .
-
غالیه رنگ
لغتنامه دهخدا
غالیه رنگ . [ ی َ / ی ِ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ غالیه . غالیه فام . سیاه . مشکین : انگور بکردار زنی غالیه رنگست و او را شکمی همچو یکی غالیه دان است . منوچهری .و رجوع به غالیه فام شود.
-
شوریده رنگ
لغتنامه دهخدا
شوریده رنگ . [ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) رنگ پریده . (ناظم الاطباء). رنگ بگردانیده : در این بود درویش شوریده رنگ که شیری درآمد شغالی به چنگ . سعدی . || کنایه از مردم رند و ملامتی . (آنندراج ) : بپرسیدم این کشور آسوده کی شدکسی گفت سعدی چه شوریده رنگی . س...
-
شوخ رنگ
لغتنامه دهخدا
شوخ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء).
-
صندلی رنگ
لغتنامه دهخدا
صندلی رنگ . [ ص َ دَ رَ ](ص مرکب ) برنگ صندل . صندل گون . صندل فام : صندل ازرنگ خاکیی عجب است صندلی رنگ خاک ازین سبب است .نظامی .