ریلغتنامه دهخداری . [ رَ ] (لاتینی ، اِ) به زبان لاتین پادشاه را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). به زبان فرنگی شاه را گویند. (برهان ). صورتی و تلفظی از روا است .
ریلغتنامه دهخداری ٔ. (ع اِ) نظر. دیدار. اسم است رؤیة را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نظر و نگاه . (ناظم الاطباء).
ریلغتنامه دهخداری . (اِ) نام دیگر حرف راء. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 222). را. راء. حرف بعد از «ذ» و پیش از «ز». حرف «ر». (از یادداشت مؤلف ) : نباید که «را» چون نون باشد و یا نون به ری ماند [ در خط ] . (نوروزنامه ). رجوع به
ریلغتنامه دهخداری . [ رَ ] (اِخ ) اسم پادشاه زاده ای بود. (فرهنگ جهانگیری ). نام پادشاه زاده ای بود. گویند او را برادری بود رازنام هردو به اتفاق شهری بنا کردند و در تسمیه ٔ آن نزاع داشتند چه هریک می خواستند به نام خود کنندبزرگان آن زمان برای دفع نزاع شهر را به نام ری و مردم آن را به نام راز
ریلغتنامه دهخداری . [ رَ / رِ ] (اِ) وزنی معادل چهار من تبریز یعنی صدوشصت سیر. (یادداشت مؤلف ).- ری بزرگ ؛ سه هزار مثقال است . (از یادداشت مؤلف ).- ری کردن ؛ افزودن وزن آرد پس از رشته و خمیر شدن .
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
ریخوک/ ریخونک/ ریخوواژهنامه آزادکسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند. 2 - کنایه از:آدم ضعیف .
ریزه ریزهلغتنامه دهخداریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار
ریش ریشلغتنامه دهخداریش ریش . (ص مرکب ) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده . از هم شده به دراز و با قطعات باریک : ریش ریش شدن جامه . پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). || شرحه شرحه . چاک چاک . پاره پاره . سخت قریح : دلی ریش ریش . جگر ریش ریش . (یادداشت مو
ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
ریگ ریگلغتنامه دهخداریگ ریگ . (ق مرکب ) ذره ذره . اندک اندک . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از ذره ذره باشد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) : اگر می جست مرغی در میانه همی شد ریگ ریگش سنگدانه .امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).<
رویلغتنامه دهخداروی . [ رِ وا ] (ع مص ) رَی ّ. ری ّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رَی ّ و ری ّ شود.
ریدانلغتنامه دهخداریدان . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به قنسرین . || اطمی است به مدینه مر آل حارث بن سهل را. (از منتهی الارب ).
ریشه والالغتنامه دهخداریشه والا. [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی سنبل جبلی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سنبل جبلی شود.
ریسندگیلغتنامه دهخداریسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل رشتن و ریسیدن . بافندگی : کارخانه ٔ ریسندگی و بافندگی . (یادداشت مؤلف ).
دام پروریلغتنامه دهخدادام پروری . [ پ َ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دام پرور. تربیت دام . نگهداری دام . پرورش حیوانات اهلی . || (اِ مرکب ) آنجا که اهتمام بتربیت دام کنند. آنجا که نظارت بر پرورش دام کنند: بنگاه دام پروری ؛ مؤسسه ٔ ناظر بر تربیت و پرورش حیوانات اهلی .
دامیاریلغتنامه دهخدادامیاری . (حامص مرکب ) عمل دامیار. صید. صیدکاری . شکارگری . صیادی . عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله : گفتا که برسم دامیاری مهمان توام بدانچه داری . نظامی .|| ماهیگیری .
دامغوریلغتنامه دهخدادامغوری . (اِخ ) محمد فضل حق . او راست : الکافی لحل ایساغوجی - و معه میرایساغوجی . طبع سنگی دهلی 1309. (معجم المطبوعات ).
دامداریلغتنامه دهخدادامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و ج