ریختملغتنامه دهخداریختم . [ ت ِ ] (اِ) بام سقف . || سد و ورغ . (از ناظم الاطباء). رصیف . ساحل ساخته ٔ دریا. (یادداشت مؤلف ).
دارم لباسهایم را می پوشم (/ دارم رختم را تنم می کنم).گویش اصفهانی تکیه ای: dârun lebâsâm darapušun. طاری: dârun raxdem vâɂapüšun. / dârun raxdem bašnem akrun. طامه ای: dâron lebâsâm veɂepušon. طرقی: dâro lebâsâm vâ:püšo. کشه ای: dâro lebâsâm vâpišo. نطنزی: dâron lebâsom darepušon.
نَبَذْتُهَافرهنگ واژگان قرآنآن را انداختم - آن را ریختم - آن را افکندم(کلمه نبذ به معناي دور انداختن چيزي است)
بیرون ریختنلغتنامه دهخدابیرون ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی بدر ریختن . (از آنندراج ) : آرزوئی در گره بستم دُرِ یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم .بیدل .
سولوقلغتنامه دهخداسولوق . (ترکی - مغولی ، اِ) خورجینی که سابق در سفر همراه می برده اند. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن وجه میوه ها در سولوق ریختم . (جهانگشای جوینی ). چون باردو رسید میوه ها را از سولوق بیرون آورده است . (جهانگشای جوینی ).
مایلیلغتنامه دهخدامایلی . [ ی ِ ] (اِخ ) ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است . او راست :بزم خالی دیدم امشب ،چون صراحی پیش یارریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم .(از مجمع الخواص ص 243).