جعبهدندة پیوستة جغجغهایratcheting continuously variable transmission, ratcheting CVTواژههای مصوب فرهنگستانجعبهدندة پیوستهای که در آن تغییر نسبت دور، از طریق درگیر شدن و خلاص شدن پیاپی اجزای یک سازوکار صورت میگیرد
ریختنلغتنامه دهخداریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (منتهی الارب ). تفجرة
گرختنلغتنامه دهخداگرختن . [ گ ُ رِ ت َ ] (مص ) مخفف گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گریختن شود.
ریختنلغتنامه دهخداریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (منتهی الارب ). تفجرة
ریختنفرهنگ فارسی عمید۱. جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایینتر.۲. (مصدر متعدی) جاری کردن مایع یا هرچیز سیال.۳. جدا شدن چیزی از چیز دیگر: موهایش ریخت.۴. (مصدر متعدی) قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف: چند تا چایی ریخت.۵. [عامیانه، مجاز] به طور ناگهانی و به ز
دانه ریختنلغتنامه دهخدادانه ریختن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) دانه پاشیدن . چینه پراکندن . پراکندن دانه . فروپاشیدن دانه : نیست ممکن کز سرشک دیده دل رامم شودچند بتوان در ره مرغ هوایی دانه ریخت . سلیم (از آنند
در ریختنلغتنامه دهخدادر ریختن . [ دُ ت َ ] (مص مرکب ) پاشیدن و ریختن مروارید. فروریختن مروارید. || کنایه از سخن خوب و لطیف گفتن . (برهان ). سخنان خوب و پاکیزه گفتن . (آنندراج ). || کنایه از گریه کردن و اشک ریختن . (برهان ) (آنندراج ). گریستن .
درم ریختنلغتنامه دهخدادرم ریختن . [ دِ رَم ْ ت َ ] (مص مرکب ) ریختن درم . افشاندن درم . || نور افشاندن . نور پاشیدن .- درم ریختن ماه ؛ نور افشانی کردن ماه : ماه در آب چون درم ریزدهر کجا ماهیی است بگریزد.نظامی .<
دندان ریختنلغتنامه دهخدادندان ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) افتادن دندانهای کسی . ساقط شدن دندان . (یادداشت مؤلف ). سل . (منتهی الارب ) : نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش . ؟- دندانهای کسی
دور ریختنلغتنامه دهخدادور ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون ریختن . دورانداختن چنانکه غذای پس مانده و بیمصرف یا چیزی بی ارزش را. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورانداختن شود.