پیرزنلغتنامه دهخداپیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.<
پاریزینلغتنامه دهخداپاریزین . [ ی ِ ن ن ] (اِخ ) سرود ملی که پس از انقلاب 1830م .1245/ هَ . ق . دلاوینی بساخت و آهنگ آنرا اوبر تصنیف کرد.