ریطلغتنامه دهخداریط. [ رَ ] (اِخ ) ولیم (1830 - 1888 م .). وی در هند پا به عرصه ٔ وجود گذاشت و در اسکاتلند به تحصیل پرداخت و در لیدن زبان عربی را فراگرفت و عهده دار سرپرستی کتابهای خطی شرقی در لندن شد و از سال <span class="h
ریطلغتنامه دهخداریط. [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَیطَة. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چادر یک تخته . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به ریطة شود.
ریطلغتنامه دهخداریط. [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَوط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به روط شود.
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
ریطوریقالغتنامه دهخداریطوریقا. [ طُ ] (معرب ، اِ) ریطوریه . خطابه . یکی از ابواب هشتگانه ٔ منطق . مبحث خطابه . فن خطابه . معرب ریطوریکه یونانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی شود. || (اِخ ) نام کتابی از منطقیات ارسطو. (یادداشت مؤلف ).
ریطوریهلغتنامه دهخداریطوریه . [ طُ ی َ ] (معرب ، اِ) ریطوریقا. رجوع به ریطوریقا و عیون الانباء ج 1 ص 59 شود.
ریطةلغتنامه دهخداریطة. [ رَ طَ ] (اِخ ) نام دختر منیه و دختر حارث که هردو صحابی اند. || موضعی است به ارض شنوءة. (منتهی الارب ).
ریطةلغتنامه دهخداریطة. [ رَ طَ ] (ع اِ) چادر یک لخت و هر جامه ٔ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند و یا عام است . ج ، رَیْط، ریاط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چادر یک لخت . (از مهذب الاسماء). چادر یک شقه . (دهار). چادر یک تخته که زنان بر سر افکنند. رکو. فلرزنگ . (
ام ریطةلغتنامه دهخداام ریطة. [ اُم ْ م ِ رَ طَ ] (اِخ ) بنت کعب بن سعد یا سعید از بنی تیم بن مرة ملقب به جعراء یا خضراء یا خرقا. از زنانی است که در عرب به حماقت و گولی ضرب المثل شده است . گویند از صبح تا شام به کنیزکانش امر رشتن می داد و آنگاه می فرمود که باز کنند و باز می کردند و این زن همان اس
ابوهلاللغتنامه دهخداابوهلال . [ اَ هَِ ] (اِخ ) عسکری . حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری . یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد (؟) را تلمیذی بود که نام او و نام پدرش موافق اسم او و پدر او و نیز عسکری بود و غالباً این استاد و شاگرد را بهم مشتبه
ریطوریقالغتنامه دهخداریطوریقا. [ طُ ] (معرب ، اِ) ریطوریه . خطابه . یکی از ابواب هشتگانه ٔ منطق . مبحث خطابه . فن خطابه . معرب ریطوریکه یونانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی شود. || (اِخ ) نام کتابی از منطقیات ارسطو. (یادداشت مؤلف ).
ریطوریهلغتنامه دهخداریطوریه . [ طُ ی َ ] (معرب ، اِ) ریطوریقا. رجوع به ریطوریقا و عیون الانباء ج 1 ص 59 شود.
ریطةلغتنامه دهخداریطة. [ رَ طَ ] (اِخ ) نام دختر منیه و دختر حارث که هردو صحابی اند. || موضعی است به ارض شنوءة. (منتهی الارب ).
ریطةلغتنامه دهخداریطة. [ رَ طَ ] (ع اِ) چادر یک لخت و هر جامه ٔ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند و یا عام است . ج ، رَیْط، ریاط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چادر یک لخت . (از مهذب الاسماء). چادر یک شقه . (دهار). چادر یک تخته که زنان بر سر افکنند. رکو. فلرزنگ . (
حجرالشریطلغتنامه دهخداحجرالشریط. [ ح َ ج َ رُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجرالشطوط شود.
حجرالشطریطلغتنامه دهخداحجرالشطریط. [ ح َ ج َ رُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجر الشطوط شود. و در تذکره ٔ چاپی داود ضریرانطاکی به این صورت آمده است : حجرالشریط، المرمر.
حجرالسطریطلغتنامه دهخداحجرالسطریط. [ ح َ ج َ رُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجرالشطوط شود.
خریط مریطلغتنامه دهخداخریط مریط. [ خ َ م َ ](ص مرکب ) سبک و بی قدر. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) . || حرف بی فایده زدن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
زخریطلغتنامه دهخدازخریط. [ زِ ] (ع اِ) گیاهیست . (منتهی الارب )(از محیطالمحیط) (ترجمه ٔ قاموس ). لغتی است در زخرط بهمین معنی . (از اقرب الموارد). رجوع به زخرط شود.