زئبقةلغتنامه دهخدازئبقة. [ زِءْ ب َ ق َ ] (اِخ ) جد اعلای ابوبکر احمدبن محمد تمار. محدث است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
زئبقةلغتنامه دهخدازئبقة. [ زِءْ ب َ ق َ ] (اِخ ) جد ابوالقاسم هبةاﷲبن علی . محدث است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
زبیقةلغتنامه دهخدازبیقة. [ زَ ق َ ] (ع ص ) ریش برکنده شده و بهمین معنی است مزبوقة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زبیقه و مزبوقه ، ریش برکنده شده . (از متن اللغة).
زئبقیلغتنامه دهخدازئبقی . [ زِ ءْ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالملک . محدث است . (منتهی الارب ).
زیبقیلغتنامه دهخدازیبقی . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به زیبق . (ناظم الاطباء). این انتساب جیوه فروش را می رساند. (از الانساب سمعانی ). رجوع به زیبق شود.