زارخورلغتنامه دهخدازارخور. [ خُوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) طفلی را گویند که اندک خورد و فربه نشود و بنالد. (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به زاخوست ، زاخوستی و زاخوست شدن شود.
زرخرلغتنامه دهخدازرخر. [ زَ خ َ ] (ن مف مرکب ) بزرخریده . زرخرید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بنام شمسی باقی کنم مقالت خودچنانکه عقل پسندد بنظم و حکمت و پندکدام شمس بود، شمس زرگر آنکه بودغلام زرخر او شمس آسمان بلند. سوزنی (یادداشت
زارخورشلغتنامه دهخدازارخورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که طعام اندک خورد و کم خورش باشد و او را قتین گویند. (برهان قاطع). زنی را گویند که کم خور باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری و رجوع به زاخورش شود.
زارخورشلغتنامه دهخدازارخورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که طعام اندک خورد و کم خورش باشد و او را قتین گویند. (برهان قاطع). زنی را گویند که کم خور باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری و رجوع به زاخورش شود.