زارنالیلغتنامه دهخدازارنالی . (حامص مرکب ) عاجزنالی . (آنندراج ). ضعیف نالی . (غیاث اللغات ). شکست خورده و مغلوب شده ٔ نالان . (ناظم الاطباء) : ز قهر داورم اندیشه میشود مانعکه زارنالی خود را بداوری ببرم . ظهوری (از آنندراج ).بعد از ای
زبون نالیلغتنامه دهخدازبون نالی . [ زَ ] (حامص مرکب ) کنایه از اظهار عجز و ناله بود، از عالم عاجزنالی و زارنالی و ضعیف نالی . (آنندراج ) : یا بمردی کار کن یا ترک کن مردانه کارکمتراز کار زبان باشد زبون نالی مرا.واله هروی (از آنندراج ).