جارکشلغتنامه دهخداجارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) جارکشنده . کسی که جار میزند. جارزننده . آنکه ندا دردهد. کسی که به آوازبلند مردم را به امری دعوت کند. رجوع به جار شود.
جارکشفرهنگ فارسی معین(کِ یا کَ) (ص فا.) کسی که به آواز بلند مردم را به امری دعوت کند، جارزن ، جارکشنده .
زارکش کردنلغتنامه دهخدازارکش کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکنجه دادن کسی را تا بدان کشته شود. بزجر و سختی کشتن .