زارزارلغتنامه دهخدازارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز
زارزارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبا سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم. زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن. زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زب
زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت .
زاریانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ناله و زاری.۲. سبب ناله و زاری؛ آنچه باعث گریه و زاری شود: ◻︎ بشنو ای یار از نزاری زار / زاری ما و زاریانهٴ ما (نزاری: مجمعالفرس: زاریانه).
whimperingدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، ناله و شکایت کردن، زار زار گریه کردن، زوزه کشیدن، با صدا حرکت کردن، ناله کردن، نالیدن، شیون و جیغ و داد کردن
whimperedدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، ناله و شکایت کردن، زار زار گریه کردن، زوزه کشیدن، با صدا حرکت کردن، ناله کردن، نالیدن، شیون و جیغ و داد کردن
whimpersدیکشنری انگلیسی به فارسیشلغم، ناله، شیون، زاری، ناله و شکایت کردن، زار زار گریه کردن، زوزه کشیدن، با صدا حرکت کردن، ناله کردن، نالیدن، شیون و جیغ و داد کردن