دژملغتنامه دهخدادژم . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص ) پژمان و اندوهگن و از غم فروپژمرده . (از لغت فرس اسدی ). افسرده و غمگین و اندوهناک و رنجور و بیمار و آشفته . (از برهان ). افسرده و ا
دژم گشتنلغتنامه دهخدادژم گشتن . [ دُ ژَ/ دِ ژَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دژم گردیدن . اندوهگین شدن . غمین شدن . افسرده شدن . اندوهناک شدن : یکی هفته با سوک گشته دژم به هشتم برآمد ز شیپور
ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنویلغتنامه دهخداابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی . [ اَ ح َ ف َ ی ِ اِ ی ِغ َ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آورده است که : در این روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم ما را صحب
نژندلغتنامه دهخدانژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده
پیچان شدنلغتنامه دهخداپیچان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمان و گردان و پیچیده شدن . پیچان گردیدن . رجوع به پیچان شود. || پریشان و مضطرب و بیقرارو بی آرام شدن از غمی و اندوهی یا دردی