زبان در کام پیچاندنلغتنامه دهخدازبان در کام پیچاندن . [ زَ دَ دَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . زبان را برای تکلم بحرکت درآوردن . زبان جنباندن : کارم همه بخت بد بپیچانددر کام همی زبان چه پیچانم این چ
زبان در قفافرهنگ انتشارات معین( ~. دَ. قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) گیاهی است از تیرة آلاله ها از دستة خربقی ها که دارای برگ های متناوب و منشعب به انشعابات پنجه ای شکل می باشد. گل هایش دارای تقا
زبان در قفافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی زینتی از خانوادۀ آلاله با برگهای پنجهای شکل؛ زبانبهقفا؛ زبانپسقفا؛ گل نافرمان؛ تاجالملوک.
زبان اندر کشیدنلغتنامه دهخدازبان اندر کشیدن . [ زَ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سکوت اختیار کردن . زبان درکشیدن . زبان در کام کشیدن . زبان در کام دزدیدن : چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو
خاموش شدنلغتنامه دهخداخاموش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حرف نزدن . (ناظم الاطباء). ساکت شدن . دم فروبستن . زبان در کام کشیدن . از سخن باز ایستادن . اِخراد. (اقرب الموارد). اِرمام . (
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست .
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )
زبانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مج