زبان گاولغتنامه دهخدازبان گاو. [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوعی از پیکان تیر شکاری باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوعی از پیکان تیر است که بزبان گاو شباهت دارد. (آنن
زبانگویش اصفهانی تکیه ای: zebun طاری: ozmun طامه ای: ozon طرقی: ozmun کشه ای: ozmun نطنزی: zobon / uzon
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن قائد مصری . محدثی است فاضل نیکو و ضعیف . از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعة از او نقل حدیث کرده اند. زبان در 155 هَ . ق .
گاوزبانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی بیابانی با برگهای درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقههای درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گلهای کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز میشود و در طب کار
گل گاوزبانلغتنامه دهخداگل گاوزبان . [ گ ُ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است مخصوص به گیاهی که برگ آن مانند زبان گاواست و گل آن به گل گاوزبان مشهور است و آنرا به فرنگی بوراش نا
زبانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مج
لسان الثورلغتنامه دهخدالسان الثور. [ ل ِ نُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح ، گرم و تر. بوغلس . گل گاوزبان . حمحم . کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب ).