زبردستانلغتنامه دهخدازبردستان . [ زَ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) ج ِ زبردست . متبوعان . بالاتران . فائقان . مقابل زیردستان . فرودستان : پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش تا زبردستانت فردا با تو نیز احسان کنند. ناصرخسرو.هرکه بر زیردستان نبخش
زبردستانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadept, adeptly, ably, adroitly, cunning, deft, deftly, dexterous, dexterously, neat
نیچهلغتنامه دهخدانیچه . [ چ ِ ] (اِخ ) فریدریش ویلهلم . از فلاسفه ٔ قرن نوزدهم آلمان است . به سال 1844 م . در «روکن » از ولایات ساکس در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و به سال 1900 در شهر «وایمار» درگذشت . پدر و اجدادش کشیش و ا
صرفةلغتنامه دهخداصرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی ص
جامعالمحاربیلغتنامه دهخداجامعالمحاربی . [ م ِ عُل ْ م ُ رِ ] (اِخ ) جاحظ آرد: شیخی صالح و خطیبی خوش بیان بود. وی هنگامی که حجاج شهر واسط را بنا کرد بدو گفت : آن را در غیر شهر خود بنا کردی و برای غیر فرزندانت به ارث گذاشتی . هنگامی که حجاج از عدم اطاعت و نقمت مذهب و سخط طریقت مردم عراق شکایت کرد، جامع
درآویختنلغتنامه دهخدادرآویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . معلق نمودن . (ناظم الاطباء).انشاب . تعلیق . (دهار) (المصادر زوزنی ) : به هر جای دیبا درآویختندهمه کوی و برزن درم ریختند. فردوسی .لاله به شمشاد برآمیختندژا
باژلغتنامه دهخداباژ. (اِ) رسد و خراج است و مانند گزیت باشد که بپادشاه دهند. (صحاح الفرس ). مَکس . (مجمل اللغة). رصد خراج بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 177). رسد و خراج . (فرهنگ خطی ). خراج . (شرفنامه ٔ منیری ) (معیار جمالی ). باج و خراج . (انجمن آرای ناصری ).
زبردستانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadept, adeptly, ably, adroitly, cunning, deft, deftly, dexterous, dexterously, neat