زجارلغتنامه دهخدازجار. [ زَج ْ جا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از زجر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از البستان ). و رجوع به زجر و زاجر و زجرة شود.
زیزارلغتنامه دهخدازیزار. (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر است و 207 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
جزائرلغتنامه دهخداجزائر. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جزیره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به جزیره شود. || جج ِ جَزور، بمعنی مطلق شتر یا ناقه ای که نحر شده باشد. (از اقرب الموارد). || نام سلاح جنگ و آن بندوقی کلان باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به جزایر شود.
جزارلغتنامه دهخداجزار. [ ج َ ] (ع مص ) میوه باز کردن از درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بریدن درخت خرما. (شرح قاموس ). || (اِ) وقت میوه باز کردن از خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ). هنگام چیدن خرما از درخت .(ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
روزجارلغتنامه دهخداروزجار. (معرب ، اِ مرکب ) معرب روزگار است و منسوب بدان را روزجاری گویند. رجوع به انساب سمعانی شود.
انزجارلغتنامه دهخداانزجار. [ اِ زِ ] (ع مص ) بازایستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منع شدن ونهی شدن . (از اقرب الموارد). بازده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). وازده شدن . (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) کراهت و نفرت و عدم رغبت و میل . (ناظم الاطباء). تنفر. اکراه . (یادداشت مؤلف ). در ب
انزجاردیکشنری فارسی به انگلیسیabhorrence, allergy, antipathy, disgust, execration, hate, loathing, odium, repugnance