زحلیلغتنامه دهخدازحلی . [ زُ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به زحل . || منحوس . مشأوم . چون پیشینیان زحل را مظهر نحسی و ستاره ٔ نحس میدانستند،در ادبیات فارسی و تازی هر چیز یا هر کس را که نحس می خواستند خواند، بزحل تشبیه میکردند و یا بدان منسوب میساختند، همچنانکه در دوری ، و تیرگی (البته برای چشم غیر
جعلیلغتنامه دهخداجعلی . [ ج َ ] (ص نسبی ) چیز تقلبی را گویند که مثل چیز اصلی ساخته باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیزی که مصنوعی و ساختگی باشد مانند چیز اصلی . (ناظم الاطباء).ساختگی دروغین . غیر اصلی . نااصل . برساخته . صناعی .- خبر جعلی ؛ خبری که حقیقت نداشته ب
جعلیلغتنامه دهخداجعلی . [ ج ُ ع َ ] (اِخ ) نسبت است به بنی جعل و لقب حیی الخولانی است که از ابی ذر روایت کرده و پسرش سعید از او روایت کرده است . (الانساب سمعانی ).
گزعلیلغتنامه دهخداگزعلی . [گ َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چم شعبان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 5 هزارگزی جنوب باختری هندیجان و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هندیجان به ساحل دریا، کنار جنوبی رودخانه ٔ زهره . هوای آن
زحلیطةلغتنامه دهخدازحلیطة. [زِ ل َ طَ ] (ع ص ، اِ) (در تداول عامه ) مرد ناکس و فرومایه را گویند. صحیح آن زحلوط است . (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 582 شود. || تپه ٔ بلند سراشیب . (از دزی ج 1</sp
زحلیفلغتنامه دهخدازحلیف . [ زَ ] (ع اِ) جای لغزیدن کودکان در سراشیبی یا هر مکان سراشیب و لغزان . زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج ، زحالف ، زحالیف . (از متن اللغه ). || جای نرم و لغزان . مکان زلق . زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج ، زحالف ، زحالیف . (از متن اللغة). مزلقه . لغزشگاه . (از تاج العروس ).<br
زحلیقةلغتنامه دهخدازحلیقة. [ زُ ق َ ] (ع اِ) (لعب الَ ...) سُرخوردن روی یخ با کفش مخصوص این بازی . (از دزی ج 1 ص 582).
زحلیللغتنامه دهخدازحلیل . [ زِ ] (ع ص ) جای تنگ و لغزان از صفایی و ملاست . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از محیط المحیط). جای تنگ و لغزنده ٔ صاف است . مثل فتوح . || دورشونده و کنار گیرنده . (از محیط المحیط) (از متن اللغه ) (از ترجمه ٔ قاموس ). دور از جای خود. (منتهی الارب ).
ابوحنیفهلغتنامه دهخداابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ )نعمان بن ابی عبداﷲ محمدبن منصوربن احمدبن حیون . یکی از ائمه ٔ فضل و علماء قرائت قرآن و معانی آن و وجوه فقه و اختلاف فقها و لغت و شعر و معرفت به تاریخ و ایام ناس و او را در حق اهل بیت طهارت هزاران ورق تألیف است و نیز در مناقب و مثالب او را کتاب
اطلسلغتنامه دهخدااطلس . [ اَل َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . ج ، طُلُس . (ناظم الاطباء). ثوب خلق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جامه ٔکهنه . ج ، طُلس . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || گرگ درنده . (آنندراج ) (غیاث ). گرگ دیزه .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (م
زحلیطةلغتنامه دهخدازحلیطة. [زِ ل َ طَ ] (ع ص ، اِ) (در تداول عامه ) مرد ناکس و فرومایه را گویند. صحیح آن زحلوط است . (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 582 شود. || تپه ٔ بلند سراشیب . (از دزی ج 1</sp
زحلیفلغتنامه دهخدازحلیف . [ زَ ] (ع اِ) جای لغزیدن کودکان در سراشیبی یا هر مکان سراشیب و لغزان . زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج ، زحالف ، زحالیف . (از متن اللغه ). || جای نرم و لغزان . مکان زلق . زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج ، زحالف ، زحالیف . (از متن اللغة). مزلقه . لغزشگاه . (از تاج العروس ).<br
زحلیقةلغتنامه دهخدازحلیقة. [ زُ ق َ ] (ع اِ) (لعب الَ ...) سُرخوردن روی یخ با کفش مخصوص این بازی . (از دزی ج 1 ص 582).
زحلیللغتنامه دهخدازحلیل . [ زِ ] (ع ص ) جای تنگ و لغزان از صفایی و ملاست . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از محیط المحیط). جای تنگ و لغزنده ٔ صاف است . مثل فتوح . || دورشونده و کنار گیرنده . (از محیط المحیط) (از متن اللغه ) (از ترجمه ٔ قاموس ). دور از جای خود. (منتهی الارب ).