زحمت کشیدهلغتنامه دهخدازحمت کشیده . [ زَ م َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (در تداول عامه ) درس خوانده . آنکه تحصیلات خود را در هر رشته که هست (از علم و هنر) با کوشش فراوان کامل کرده و در استواری پایها و مبانی رشته ٔ تحصیلی خود
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زِ م َ ] (از ع ، اِ) بوی گوشت و بوی ماهی خام . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء). رجوع به زُهْمة و ماده ٔ بعد شود.
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زُ م َ ] (ع اِ) زُهْمة. باد گنده . بوی ریم و چربش . بوی گوشت چرب متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
نبردپیشهلغتنامه دهخدانبردپیشه . [ ن َ ب َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زحمت کشیده و مشقت دیده در جنگ و معتاد به جنگ و جدال . (ناظم الاطباء). || جنگی . جنگاور. که مرد میدان جنگ و نبرد است . رجوع به نبرد شود.
کاشتهلغتنامه دهخداکاشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) زراعت شده . (ناظم الاطباء). مزروع . مُزدَرَع . کشته . مغروس . مغروسه . نشانده . || زحمت کشیده . (ناظم الاطباء). || افراخته . رجوع به افراخته شود. || (اِ) تخم و بذر. (ناظم الاطباء).
رنج بردهلغتنامه دهخدارنج برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت و محنت دیده . زحمت کشیده . صدمه و آسیب دیده . سختی و تعب آزموده : چنین گفت رستم که ای مهتران جهان دیده و رنج برده سران . فردوسی .- <
امرافللغتنامه دهخداامرافل . [ ] (اِخ ) نام وی بعنوان پادشاه شنعار متحد کدرلاعمر در تاراج ممالک غربی در سفر پیدایش کتاب مقدس آمده است و از قراین مستفاد می شود که او حامورابی یا آمورابی پادشاه بابل است که در سنه ٔ 1975 ق . م . به تخت سلطنت نشست و <span class="hl"
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمتدیکشنری فارسی به انگلیسیbother, discomfort, distress, inconvenience, labor, matter, pains, tax, toil, travail, trouble
زحمتفرهنگ فارسی معین(زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر.
پرزحمتلغتنامه دهخداپرزحمت . [ پ ُ زَ م َ ] (ص مرکب ) پرانبوهی . و در تداول فارسی پررنج . پرمشقت . که رنج و مشقت بسیار دارد.
بی زحمتلغتنامه دهخدابی زحمت . [ زَ م َ ] (ق مرکب ) (از: بی + زحمت ) بی رنج .بدون مشقت . || سهل . آسان . (فرهنگ فارسی معین ). || لطفاً (در تداول عامه ). این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.