زخماءلغتنامه دهخدازخماء. [ زَ ] (ع ص ) زن گنده بو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
جخمالغتنامه دهخداجخما. [ ج َ ] (اِ) آتش زنه . چخماق . این کلمه مأخوذ از ترکی است . (از ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 312 شود.
زخمولغتنامه دهخدازخمو. [ زَ ] (ص نسبی ) پرزخم . خسته . آنکه بر بدن خود ریشهای فراوان دارد. در تداول عامه زخمالو نیز گویند. رجوع به زخمالو شود.
زخمیلغتنامه دهخدازخمی . [ زَ ] (ص نسبی ) خسته و مجروح . (آنندراج ) (بهار عجم ). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء) : دل زخمی یک بادیه خار است ببینیدتا آن مژه مشغول چه کار است ببینید. میان ناصرعلی (از آنندراج ).|| (در تداول عامه ) حبوبی