زخم زبانلغتنامه دهخدازخم زبان . [ زَ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گزیدن کسی با سخن . ضربه ٔ زبان . کنایه از دشنام دادن . ملامت کردن . سخن تلخ گفتن درباره ٔ کسی . بدیهای او را برخش کشیدن . سرزنش کردن . گوشه و کنایه زدن . گواژه . بیغاره . فسوس . طعنه زدن . در زبان فارسی و عربی ، چه در سخن نظم
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (ع مص ) سخت راندن کس را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء).
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (ا
زخم زبان زدنلغتنامه دهخدازخم زبان زدن . [ زَ م ِ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) طعن زدن . سرزنش کردن . گواژه گفتن . فسوس کردن . دشنام دادن .طعنه زدن . زخم زدن . رجوع به زخم زبان و طعنه شود.
زخم زبان شنیدنلغتنامه دهخدازخم زبان شنیدن . [ زَ م ِ زَ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) طعنه و ملامت شنیدن . سخریه شدن . مورد زخم زبان قرار گرفتن . ناسزا شنیدن . (در تداول عامه ) فحش خوردن : صد زخم زبان شنیدم از تویک مرهم دل ندیدم از تو. <
rebukeدیکشنری انگلیسی به فارسیمجازات کردن، سرزنش، ملامت، زخم زبان، سرکوفت، گوشمالی، طعنه، زخم زبان زدن، ملامت کردن، سرزنش کردن، توبیخ کردن، سرکوفت دادن، عتاب کردن
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (ع مص ) سخت راندن کس را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء).
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (ا
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت آرد: نصر گوید، زخم (با فتح زاء) جایی است در نزدیکی مکه و در این شعر که از طرفه و یا بگفته ٔ برخی از مخبل سعدی است نام آن موضع آمده . بیت این است : لم تعتذر منها مدافع ذی ضال و لا
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ خ َ ] (ع مص ) تباه شدن و گندیدن گوشت . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پلید شدن و گندیدن گوشت مثل ازخام از باب افعال .پس آن گوشت زَخِم است یعنی گندیده . و فیه زَخَمة؛ یعنی در آن گندیدنی هست و این مخصوص گوشت حیوان درن
چشم زخملغتنامه دهخداچشم زخم . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِمرکب ) آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب «العین اللامه » خوانند. (برهان ). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج ). عبارت از آن است که
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (ع مص ) سخت راندن کس را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء).
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (ا